امیر ابوالفضلامیر ابوالفضل12 سالگیت مبارک

زیباترین هدیه خدا*امیرابوالفضل*

خاطرات 16 ماهگیت

سلام گل پسرم قند عسلم تاج سرم 27 ام ماه مرداد مادر جونو و باباجون رفتن مجارستان  پیش دایی سینا برای ما 1ماه ندیدنشون خیلی سخت بود از ما بیشتر برای تو که بهشون عادت کردی سختتر بود روزای اول واقعا خیلی خیلی اذیتشونو میدادی مدام بهونه میگرفتی و گریه میکردی بار اول که رفتیم به خونشون سر بزنیم واااااااااااای نگو دنبالشون تو خونه گشتی صداشون میکردی و از این اتاق به اون اتاق وقتی دیدی نیستن گریه ای سر دادی که نگو و نپرس برای همین دیگه بابایی خودش تنها میرفت به خونه سر میزد و به گلها اب میداد وقتی باهاشون حرف میزدی یا با اینترنت میدیدیشون خیلییییییییییییییی خوشحال میشدی خلاصه تا بیان پدر مارو دراوردی روز 1شهریور هم که روز پزشک بود با یه دسته ...
27 آذر 1392
1